تألیف: استاد فاضل حاج ملاعبدالله احمدیان

روایت حدیث در زمان پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم)
با توجه به کمال اهمیت حدیث در بنا و بیان احکام دین اسلام، پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) در زمان حیات خویش، در عین اینکه مسلمانان را به حفظ احادیث کاملاً ترغیب می‌کرد و می‌فرمود: «نضّر الله عبداً سمع مقالتی فوعاها»[1] یعنی: خدا شاد و شادمان کند بنده‌ای را که سخن مرا شنیده و آن را حفظ کرده است ـ همچنین مسلمانان را به نشر و تبلیغ آن با عین لفظ و عبارت حدیث تشوق می‌نمود و می‌فرمود: «نضّر الله امرءأ سمع حدیثا فادّی کما سمعه فربّ مبلّغٍ اوعی من سامع»[2]
یعنی: خدا شاد و شادمان کند بنده‌ای را که حدیثی را شیند و همان‌گونه که خود شنیده است ـ بدون تغییر لفظ و عبارت آن را به سمع دیگری رسانیده است که بسا تبلیغ‌کننده حافظه‌اش از حافظه‌ی شنونده قوی‌تر باشد، و اکیداً و شدیداً مردم را از جعل احادیث و روایت مطالب نادرست بنام احادیث برحذر می‌داشت و می‌فرمود: «من کذب علیّ متعمّداً فلیتبوّء مقعده من النّار»[3]. یعنی: کسی که به طور عمد و با حالت آگاهی دروغ بر من ببندد پس نشیمنی را برای خود در آتش دوزخ آماده کند (جعل‌کننده‌ی حدیث قطعاً به دوزخ می‌رود).



کتابت حدیث در زمان پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم)
پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) در سال‌های اوایل وحی به علت احتیاط و جلوگیری از آمیختن قرآن و حدیث، و پیدا شدن کتابی در برابر «کتاب الله» ـ به طور کلی نوشتن احادیث را ـ چه به طور صحیفه و جزوه‌ی شخصی و چه به صورت کتاب و برای عموم ـ ممنوع اعلام کرد و فرمود: «لاتکتبو عنّی و من کتب عنّی غیر القرآن فلیمحه، و حدّثوا عنّی و لاحرج»[4] یعنی: از زبان من چیزی ننویسید، و هر کس غیر از قرآن چیز دیگری را از زبان من نوشته آن را پاک کند و از زبان من حدیث را روایت کنید که هیچ مانعی ندارد.

و ابوسعید خدری صحابی نیز می‌گوید: «استأذنت النّبیّ ان اکتب احدیث فابی یأذن لی»[5] یعنی: از پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) اجازه خواستم که حدیث را بنویسم و پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) این اجازه را به من نداد. و همچنین ابوهریره‌ی صحابی می‌گوید: «خرج الینا رسول‌الله(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) و نحن نکتب الاحادیث فقال ما هذا الّذی تکتبون؟ قلنا احادیث سمعناها منک. قال أکتاباً غیر کتاب الله تریدون؟ ما اضلّ الامم من قبلکم الاّ ما اکتتبوا من الکتب مع کتاب الله»[6]. یعنی: پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) فرمود این چیست که می‌نویسید؟ عرض کردیم حدیث‌هایی هستند که از تو شنیده‌ایم. فرمود: مگر کتابی غیر از کتاب خدا را می‌خواهید؟ هیچ چیزی ملت‌های قبل از شما را گمراه نکرد جز اینکه، کتاب‌هایی را با کتاب خدا نوشته‌اند.

از این حدیث ـ که راوی آن ابوهریره است ـ به خوبی استنباط می‌گردد، که کتاب‌ احادیث در آن زمان تنها به صورت کتاب و برای استفاده‌ی عموم ممنوع گشته است، زیرا تنها در این صورت است که کتابی غیر از کتاب خدا در دسترس مردم خواهد بود، اما نوشتن آنها به صورت جزوه و صحیفه برای استفاده‌ی شخصی و کمک به حافظه‌های ضعیف نه تنها پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) آن را ممنوع نکرده بلکه طبق احادیث زیر آن را جایز اعلان فرموده است:



اجازه‌ی نوشتن جزوه‌ی احادیث
ترمذی محدّث از ابوهریره نقل کرده که مردی از انصار در محضر پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) حاضر می‌گردید و بیانات او را استماع می‌کرد، اما به علت ضعف حافظه نمی‌توانست بیانات پیامبر را به خاطر بسپارد، روزی در محضر پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) از ضعف حافظه‌ی خود شکوه کرد و چاره‌جویی نمود. پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) فرمود: «استعن بیمینک»[7] یعنی: از دست راستت کمک بگیر (احادیث را بنویس و چند مرتبه آنها را بخوان تا در حافظه‌ات ضبط شود).

همچنین ترمذی محدث در سنن خود از ابوهریره نقل کرده که بعد از فتح مکه رسول‌الله(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) خطبه‌ای را ایراد فرمود و در پایان آن یکی از مسلمانان به نام (ابوشاه یمنی) به پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) گفت: اگر ممکن است دستور بفرمایید این خطبه را برای من بنویسند. پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) فرمود: «اکتبوا لابی شاه»[8] یعنی این خطبه را برای ابوشاه بنویسید.

همچنین در روایتی آمده است که عبدالله بن عمروعاص از پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) پرسید: «اکتب کلّ ما اسمع» آیا هر چه از تو می‌شنوم اجازه دارم آن را عبدالله گفت: چه در حال رضایت و چه در حال عصبانیت هر چه از تو می‌شنوم اجازه هست آن را بنویسم؟ «قال نعم، فانی لااقول فی ذلک الاّ حقّاً»[9]. پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) فرمود: بلی چه در رضایت و چه در عصبانیت هر چه از من شنیدی بنویس زیرا در همه این حالات من جز حق چیزی را نمی‌گویم.

همچنین از عبدالله بن عمر روایت شده که پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) فرمود: «قیّدوا العلم»[10] یعنی: دانش را به بند بکشید عبدالله می‌گوید: پرسیدم ای رسول‌الله(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) به بند کشیدن علم به چه صورتی است؟ فرمود: با نوشتن آن حاصل می‌شود.



صحیفه‌هایی در دست اصحاب
طبق اسناد مذکور، در زمان پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) هیچ نوشته‌ای از احادیث به صورت کتاب و برای عموم وجود نداشته بلکه تنها به صورت جزوه‌های کوچک به نام «صحایف» در دسترس برخی از اصحاب بوده‌اند و تعدادی از آن صحیفه‌ها را با سندهای متفاوت در قوت و ضعف به شرح زیر گزارش کرده‌اند:

1- صحیفه‌ی ابوبکر صدیقt (م ـ 1)، ام‌المؤمنین عایشه رضی‌الله عنها گفته است: «پدرم احادیث رسول‌الله(صلی الله‌ علیه‌ وسلم)[11] تا پانصد حدیث جمع کرده و نوشته بود، ناگاه شبی از شب‌ها آرام نگرفت و همواره از پهلویی به پهلوی دیگر می‌گشت و من از مشاهده‌ی این وضع غمگین و نگران شدم و عرض کردم: «این ناآرامی بر اثر درد و ناراحتی است یا خبر ناخوشایندی به تو رسیده است»، و وقتی که روز شد به من گفت: آن احادیثی که پیش توست بیاور، و وقتی آن نوشته را آوردم آتش را خواست و آن را سوزاند و به او عرض کردم چرا این نوشته را سوزاندی؟ در جواب گفت: می‌ترسم بمیرم و این نوشته بنام من باقی بماند، من احادیثی را از کسانی که مورد اطمینان من بوده‌اند روایت کرده‌ام و ممکن است آنها واقعیت را برای من روایت نکرده باشند، و در نتیجه من سبب شوم که خلاف واقعیت بنام احادیث روایت گردد.[12]

2- صحیفه‌ی علی مرتضیt: بخاری[13] محدث در صحیح خود از ابی‌جحفه روایت می‌کند که به علیt گفتم: آیا در نزد شما کتابی وجود دارد علی در جواب گفت: نه، غیر از کتاب خدا و درک و فهمی که به مرد مسلمانی داده شده است[14]، و به غیر از آنچه در این صحیفه هست چیزی در نزد ما نیست[15]، گفتم در این صحیفه[16] چه چیزهایی وجود دارد؟ در جواب گفت موضوع حکم دیه و آزاد کردن اسیر و اینکه مسلمان به قصاص قتل کافر کشته نمی‌شود» و قسطلانی در شرح این صحیفه نوشته است: «برگی بود نوشته شده و به قبضه‌ی شمشیر او آویزان بود، و بر حسب روایت نسائی، علی مرتضی در این هنگام نوشته‌ای غلاف شمشیرش[17] بیرون آورده، و برخی ترجیح می‌دهند[18] که عبارت علی مرتضی: «به غیر از آنچه در این صحیفه هست» اشاره به همان منشور وحدت شهروندان مدینه بوده، که پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) در سال اول هجرتش به مدینه، به منظور حفظ حقوق تمام شهروندان ـ اعم از مسلمان و غیر مسلمان ـ دستور داد آن منشور را با همین سرآغاز بنویسند: «هذا کتاب[19] محمد النبیّ رسو‌ل‌الله بین المؤمنین و المسلمین من قریش[20] و اهل یثرب و من تبعهم فلحق بهم و جاهد معهم انهم امّه‌ی واحده‌ی من دون الناس» که در این منشور عبارت «اهل هذه الصحیفه‌ی» پنج مرتبه تکرار شده است و مطالب مذکور «حکم دیه و آزاد کردن اسیر و ...» از بخش‌های مهم آن منشور بوده است.

3- صحیفه‌ی عبدالله‌بن عمروعاص (م ـ 65) که از بزرگترین جزوه‌ها و به گفته ابن اثیر مشتمل بر یک هزار حدیث بوده و از معروف‌ترین صحیفه‌ها به شمار می‌آید، و عبدالله با اجازه پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) این احادیث را یادداشت کرده است، زیرا روایت گردیده که روزی عبدالله به خدمت پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) آمد و عرض کرد آیا هر چه از تو شنیدم اجازه هست آن را به قید کتابت[21] درآورم؟ پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) فرمود: بلی، عبدالله گفت چه در حال شادی و رضا و چه در حال قهر و عصبانیت؟ پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) فرمود: بلی همه را به قید کتابت درآور، زیرا در هیچ شرایطی من جز حق چیزی نمی‌گویم و این صحیفه در مسند امام احمد[22] مندرج و روایت گردیده است و به «صحیفه صادقه»[23] معروف است و عمروبن شعیب (م ـ 120) نوه‌ی عبدالله بن عمروعاص و همچنین مجاهد (م ـ 103) تابعی بزرگوار این صحیفه را از عبدالله بن عمروعاص روایت کرده‌اند و این دو راوی شخصاً این صحیفه را دیده‌اند، زیرا عمروبن شعیب (م ـ 120) فرد بسیار نزدیک به خانواده‌ی عبدالله بن عمروعاس بوده و مجاهد نیز خود گفته است: «روزی به ملاقات عبدالله بن عمروعاص رفتم و به آن صحیفه که در زیر فرش جلو او بود دست بردم مرا از بیرون آوردن آن منع کرد، گفتم عجیب است تو تا حال هیچ چیزی را از من دریغ نکرده‌ای! گفت: این «صحیفه صادقه» است شخصاً احادیث مندرج در آن را از خود پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) شنیده‌ام[24] و کسی واسطه نبوده است.

4- صحیفه‌ی سعدبن عباده انصاری (م ـ 15) ترمذی[25] محدث روایت کرده است که: سعدبن عباده انصاری صحیفه‌ای در اختیار داشت که در آن پاره‌ای از احادیث و سنت‌های[26] رسول‌الله(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) را گردآوری کرده بود، این صحیفه بعدها توسط فرزند همین[27] صحابی روایت گردید و بنا به نقل بخاری محدث این صحیفه نسخه‌ای از همان صحیفه‌ی عبدالله بن اوفی[28] است که احادیثی را به دست خود استنساخ کرده و مردم نیز آن را در محضر او سماع و قرائت کرده‌اند.

5- صحیفه‌ی جابربن[29] عبدالله (م ـ 78) که به اعتقاد مسلم حدیث در صحیحش این صحیفه درباره‌ی مراسم حج مشتمل بر احادیثی بوده است و احتمال دارد که برخی از احادیث آن در حجه‌الوداع و ضمن خطبه‌ی مفصل پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) ذکر شده باشند، و امری که این احتمال را قوت می‌بخشد این است که قتاده‌ی تابعی (م ـ 118) درباره‌ی اهمیت این صحیفه می‌گفت: «من برای حفظ صحیفه‌ی جابر به اندازه‌ی حفظ سوره‌ی بقره[30] اهمیت می‌دهم و بعید نیست احادیثی را که سلیمان ‌بن قیس یشکری یکی از شاگردان جابر آنها را روایت کرده، از همین صحیفه[31] نقل کرده باشد، و شایان توجه است که برای روایتی ارزش قایل شویم مبنی بر اینکه وهب بن منبه (م ـ 114) احادیث جابر را از املا کردن او روایت کرده[32] هنگامی که جابر حلقه‌ی درسش را در مسجد پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) تشکیل می‌داد و احتمال دارد آن احادیث هم از صحیفه‌ی جابر نقل شده باشند، و کمترین نتیجه‌ی این گزارش‌ها این است که آن صحیفه در بین مردم معروف بوده، و ممکن است بعضی از شاگردان جابر آن استنساخ کرده باشند هر چند امروز اثر محسوسی از این نسخه‌ها دیده نمی‌شود.

6- صحیفه‌ی سمره‌ی بن جندب (م ـ 60) که احادیث بسیاری در آن نوشته شده بود، و نسخه‌ی بزرگی بود که بعد از وفات سمره پسرش آن را به ارث برد[33] و از آن صحیفه روایت[34] می‌کرد و گمان می‌رود این صحیفه همان رساله‌ای باشد که سمره برای فرزندانش ارسال داشته و ابن سیرین درباره آن گفته: «در رساله‌ی سمره که برای فرزندانش فرستاده، علم بسیاری[35] وجود داشت».

7- صحیفه‌ی عبدالله بن عباس (م ـ 69) که به یادداشت و نوشتن بسیاری از احادیث و سیره رسول‌الله(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) در لوح‌ها اقدام نمود و آنها را با خود به محافل[36] علمی می‌برد، و به طور تواتر نقل گردیده که بعد از وفاتش کتاب‌های به جا مانده‌اش بار یک شتر بود[37]، و شاگردش سعدبن جبیر آنچه ابن عباس بر او می‌خواند یادداشت می‌کرد و اگر کاغذ تمام می‌شد آنها را بر لباس خود و گاهی روی کف دست خود می‌نوشت و بعد از مراجعت به منزل، آنها را به برگ‌هایی از کاغذ منتقل[38] می‌نمود. و صحیفه‌ی ابن عباس مدت‌ها نزد همگان معروف و استفاده از آن متداول بود، و فرزندش علی این صحیفه را از پدرش ارث برده[39] است و مردم تا آن اندازه در هر زمانی آن را مورد استفاده و روایت خود قرار داده‌اند که کتاب‌های تفسیر و حدیث پر از روایت‌های ابن عباس گردیده است، اما معلوم نیست خود آن صحیفه درچه زمانی و به چه شکل و علتی از بین رفته است.

8- صحیفه‌ی گردآوری ابوهریره که شاگردش تابعی معروفی همام‌بن منبه (م ـ 101) از او روایت کرده است و بعد به صحیفه‌ی همام معروف گردیده است و این صحیفه از چندین جهت جایز اهمیت است. یکی از این جهت که این صحیفه همان‌گونه که ابوهریره احادیثش را روایت و همام آن را تدوین نموده عیناً به دست ما رسیده است و شایسته است آن را «صحیفه صحیحه»[40] بنامیم همان‌گونه که صحیفه‌ی عبدالله بن عمر را «صحیفه‌ی صادقه» نامیده‌اند و برای اولین بار محقق پژوهشگر دکتر محمد حمیدالله از دو نسخه‌ی خطی و مانند هم از صحیفه‌ی همام در دمشق و برلن خبر داد، و آنچه ما را از صحت مندرجات آنها مطمئن می‌کند این است که احادیث موجود در آنها تمام و کمال در مسند امام احمد آمده‌اند و بسیاری از احادیث این صحیفه نیز در صحیح بخاری در ابواب گوناگون[41] دیده می‌شوند و این صحیفه مشتمل بر یک صد و سی و هفت حدیث است و جهت اهمیت دیگر این صحیفه این است که به صورت علمی و عینی بیشتر از صحیفه‌های دیگر دلالت دارد بر اینکه زیرا همام در سال چهل متولد و ابوهریره استادش در پنچاه و هشت متوفی گشته و بدیهی است تدوین این صحیفه به وسیله‌ی همام قطعاً قبل از وفات استادش بوده است، زیرا تمام احادیث موجود در این صحیفه را از ابوهریره استماع نموده است و وجود این صحیفه و امثال آن این شایعه را که حدیث فقط در آغاز قرن سوم تدوین شده است به کلی تکذیب[42] می‌کند.



حدیث در دوره‌ی خلفای راشدین
در عصر خلفای راشدین که بر اصالت و خالص بودن عقاید و اخلاق و احکام دین اسلام بسیار تأکید می‌گردید، و از بدعت‌ها و نفوذ عقاید ادیان دیگر در دین اسلام به شدت جلوگیری به عمل می‌آمد، برای قبول روایت‌های پراکنده نهایت احتیاط را رعایت می‌کردند و طبق توضیحات آتی چهار اصل مهم علم الحدیث یعنی «شاهد و متابع[43] تضاد، و روایت به عین لفظ» را در پذیرفتن هر حدیثی منظور می‌داشتند، و انجمن محدثین در مدینه[44] تشکیل گردید، و افراد متخصص در روایت حدیث را به بصره و شام[45] و کوفه اعزام نمودند ولی نوشتن احادیث به صورت کتاب و برای استفاده‌ی عموم و تدوین کتاب‌های حدیث در زمان خلفای راشدین همانند زمان پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) ممنوع بود و اینک تفصیل این مطالب که تحت دو عنوان «شیخین = ابوبکر صدیق و عمر فاروق» و «صهرین = عثمان ذی‌النوری و علی مرتضی» بیان می‌گردد.



حدیث در عصر شیخین «ابوبکر صدیق و عمر فاروق (جلّ جلاله‌)»
الف- در عصر خلافت ابوبکر صدیقt نیز مانند عصر حیات پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) نخستین و آخرین وسیله نقل و نشر احادیث، روایت آنها به وسیله‌ی زبان و ضبط آنها در سینه‌ها و در حافظه‌ها بود، و برخی از صحیفه‌هایی که قبلاً از آن بحث کردیم در دست صاحبان آنها باقی مانده و بعد از وفات آنها به دست وارثین می‌رسید و در این عصر خبری از جمع کردن احادیث و نوشتن آنها به صورت یک کتاب در بین نبود، و چون ابوبکر صدیق نخستین کسی بود که بعد از پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) بر جامعه‌ی آن روز و بر تمام مسلمانان آن زمان امارت داشت، و در رد و قبول روایت‌هایی که به عنوان احادیث (منبع دوم دین اسلام) نقل می‌شدند، مسئولیت کلاً بر ذمه او بود. و پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) هم در حال حیات نبود که درباره‌ی صحت یک حدیث به او مراجعه نمایند. به همین علت ابوبکر صدیق در قبول کردن حدیثی که به تازگی روایت می‌شد یا از نوع «مدبّج»[46] می‌بود یعنی صحابی از صحابی روایت کرده بود (نه مستقیماً از پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم)) نهایت احتیاط را به عمل می‌آورد، و در رابطه با همین احتیاط به کارهای زیر اقدام نمود:

1- صحیفه‌ای که مشتمل بر پانصد[47] حدیث بود، که آنها را نه مستقیماً از پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) بلکه از اصحاب شنیده بود «و از نوع مدبج» بودند، آن صحیفه را سوزاند، مبادا در میان آنها مطلبی بر خلاف حق و واقع بوده و پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) آن را نفرموده باشد، و راوی از روی اشتباه یا ضعف حافظه آن را روایت کرده باشد و اینک عین عبارت ابوبکر صدیق:

«قال خشیت[48] ان اموت و هی عندی فتکون فیها احادیث عن رجل، قد ائئمنته و وثقت و لم‌یکن کما حدثنی فاکون[49] قد نقلت ذاک» یعنی: ابوبکر صدیق در پاسخ دخترش ام‌المؤمنین عایشهt که به او گفت[50] پدر چرا این صحیفه را سوزاندی ـ گفت خیلی نگران بودم و می‌ترسیدم بمیرم در حالی که این صحیفه در نزد من باشد و مردم احادیث مندرج در آن صحیفه را از من روایت کنند، و ممکن بود احادیث در آن وجود داشته باشند که من از مردی مورد اطمینان و وثوق خود نقل کرده‌ام، و واقعیت غیر از آن باشد که آن مرد برای من نقل کرده و من همان خلاف واقع را نقل کرده باشم».[51]

2- هر گاه[52] یک نفر در رابطه با دعاوی حدیثی را نقل می‌کرد، ابوبکر صدیق تنها وقتی آن را قبول می‌کرد که شخص دیگری نیز آن را از پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) شنیده بود و روایت[53] می‌کرد، همان‌گونه که روزی «جده» مادربزرگی برای دریافت سهم‌الارث به ابوبکر مراجعت کرد ابوبکر گفت: «در کتاب الله سهمی برای تو نمی‌بینم و از این هم خبر ندارم که پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) سهمی برای تو تعیین کرده باشد» مغیره گفت: «من در خدمت پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) بودم که یک ششم از ترکه را به[54] جده داد» ابوبکر گفت: «آیا شخص دیگری شاهد این واقعه بوده و این مطلب را گواهی می‌نماید؟» محمدبن سلمه این مطلب را گواهی نمود و ابوبکر به این روایت[55] عمل کرد وبا وجود نهایت آزاد بودن اصحاب در اظهار نظر و رد و قبول عمکرد اُمرا، کسی بر این اقدام ابوبکر صدیق یعنی درخواست متابع و شاهد، ایراد نگرفت و زمینه نیز برای این اقدام و قبول آن قبلاً فراهم شده بود و آن اینکه در دین اسلام طبق نص صریح یکی از آیه‌های قرآن برای صحت یک سند مالی و جلوگیری از خطر فراموشکاری پس از نوشتن آن سند نیز دو شاهد لازم است، دو مرد یا یک مرد و دو زن:

) (#(صلی الله‌ علیه‌ وسلم)߉Îhô±tFó™$#u(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) Èûøï (جلّ جلاله‌)‰‹Ík (جلّ جلاله‌)­ ... ( (بقره / 282)

«و دو نفر از(مردان خود) را شاهد بگیرد»

بنابراین برای ثبوت روایت حدیثی، که سند جاودانه سندها و مصدر و منبع یک حکم دینی است چگونه وجود دو شاهد لازم نمی‌باشد.

3- بعد از رحلت پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) ابوبکر صدیقt مردم[56] را جمع کرد و به آنها گفت گاهی یکی از شما حدیثی را نقل می‌کند که دیگری ضد آن را روایت می‌کند، شما از روایت این نوع مطالب به کلی خودداری کنید و هرگز مطلب ضد و نقیض را بنام حدیث نقل نکنید. تا در حال و آینده سبب تفرق و اختلاف مسلمانان[57] نشوید، و درباره‌ی اینگونه مطالب ضد و نقیض هر کس از شما سؤال کرد، بگویید قرآن در بین ما و شما است حلال آن را حلال و حرام آن را حرام[58] بدانید، و زمینه‌ی قبول این دستور هم قبلاً فراهم شده بود، زیرا از دو مطلب ضد و نقیض نسبت یکی از آنها به پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) قطعاً مجعول یا اشتباه بوده، و چون برای قبول یکی از آنها مرجّحی وجود نداشت پس طبق اصل معروف: «دو دلیل متعارض هر دو ساقط می‌شوند» هر دو روایت ساقط می‌گردند و جز متسک به قرآن چاره‌ی دیگری باقی نخواهند ماند.

ب- حدیث در عصر خلافت عمر فاروق: فاروق در راه احتیاط نسبت به روایت حدیث از ابوبکر صدیق هم چند قدم جلوتر رفت، و در جهت حفظ و حراست احادیث پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) از جعل و اشتباه و همچنین در جهت نشر بخش اصلی و صحیح احادیث در جهان وسیع اسلام به اقدامات زیر مبادرت ورزید:

1- فاروق برای قبول حدیث یک نفر مربوط به دعاوی نه تنها شاهد و متابع را می‌خواست، بلکه اگر راوی مردی می‌بود، و شاهد و متابعی را پیدا نمی‌کرد، او را مجازات[59] می‌کرد، از جمله ابوموسی در بیان علت برگشتن خود از منزل فاروق گفت از پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) شنیده‌ام که فرمود: «اذا استأذن احدکم ثلاثا فلم یوذن[60] فلیرجع» یعنی: هر گاه یکی از شما سه مرتبه اجازه‌ی ورود خواست و اجازه نیافت باید برگردد. فاروق گفت اگر کسی را پیدا نکنی که او هم این مطلب را از پیامبیر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) شنیده باشد تو را مجازات می‌کنم، و ابوموسی به مجلس انصار شتافت و جوانی را بنام ابوسعید با خود آورد که بر صحت روایت او شهادت داد.[61]

و همچنین در مورد احکام سقط جنینی که آثار حیات در او مشاهده شده باشد، فاروق با اصحاب مشورت کرد، و مغیره در این مورد حدیثی را نقل کرد، فاروق گفت باید بر صحت روایت خود شاهدی را بیاوری و محمدبن مسلمه صحت روایت این[62] حدیث را تأیید کرد و از جمله فاطمه‌ی بنت قیس زن صحابیه را روایت کرد هنگامی که شوهرم مرا طلاق[63] باینه داد، خدمت پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) رفتم و عرض کردم آیا استحقاق نفقه را در ایام عده دارم یا خیر؟ پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) فرمود: استحقاق نفقه نداری، فاروق این روایت یک نفری را قبول نکرد، و گفت خدا می‌فرماید:

) أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُم‏ ( ( طلاق/ 6)

«زنان طلاق داده را [تا پایان عدّه‏] به اندازه توانگرى خود آنجا سکونت دهید که خود سکونت دارید»

و چون لازمه‌ی اسکان نفقه است پس به حکم این آیه نفقه‌ی زنان مطلقه واجب است، و ما به روایت یک زن که ممکن است قضیه را فراموش کرده باشد، کتاب خدا را کنار نمی‌گذاریم، «لانترک کتاب الله بقول امراه‌ی لاندری لعلّها حفظت او نسیّت».

و همچنین درباره‌ی خانه ملکی عباس[64] و فروختن آن برای اینکه به مسجد پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) اضافه شود، حدیثی که در این مورد روایت گردید فاروق آن را وقتی قبول کرد که به سبب شهادت دیگری صحت روایت راوی اول ثابت گردید.

2- فاروق احادیثی را قبول می‌کرد و منبع صدور احکام شرعی قرار می‌داد که با عین عبارت پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) روایت شده باشند، نه با لفظ و تعبیرات[65] راوی، و برای عمل به این اصل خودش پیشقدم بود، همچنان که بلاذری در انساب الاشراف با یک سند متصل ـ که امام ابوحنیفه و محمدبن سعد و عبدالحمید بن عبدالرحمن نیز جزو این سند هستند ـ نقل می‌کند که یک نفر مطلبی را از فاروق سؤال کرد، و فاروق او را جواب داد و سپس گفت: «لولا ان اکره ان أزید فی الحدیث او انقص لحدّثتکم» یعنی: اگر من عمل بدی نمی‌دانستم که از حدیث چیزی را زیاد یا کم کنم، در این مورد حدیثی را برای شما روایت[66] می‌کردم، و شرط دیگری برای قبول حدیث این بود که راوی یا راویان احادیث، علاوه بر عدالت و تقوی، اهل حافظه و درک و توجه کافی نیز باشند. و آخرین شرط قبول یک حدیث این بود که راوی توضیح دهد این حدیث را قبل از مسلمان شدن یا بعد از مسلمان شدن، قبل از هجرت یا بعد از هجرت در چه زمانی و در چه شرایطی از پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) شنیده است، زیرا یادآوری این مطلب‌ها در موضوع‌ تخصیص و تقیید و نسخ غیره کاملاً مؤثر بود، و راوی نیز در صورت داشتن حافظه‌ی کامل به آسانی به مطلب‌ها را توضیح می‌داد.

3- فاروق برای اولین بار، تعلیم و تعلم احادیث و نشر آنها را در جهان وسیع اسلام معمول نمود و برای همین منظور شخصیت‌های صحابی و محدث و معروفی را مانند ابودرداء و ابوذر غفاری، عقبه‌بن عامر، و عبدالله‌بن مسعود و غیره را، از اطراف به مرکز «مدینه» فراخواند[67]، و با همکاری آنها و بقیه محدثین اصحاب جمعیتی را ـ شبیه انجمن‌ محدثین ـ تشکیل داد، و این جمعیت که محل ثابت آن مدینه بود، علاوه بر کارهای تحقیقی و تلاش در راه جدا کردن احادیث صحیح از روایات جعلی یا اشتباهی یکی از وظایف مهمش این بود که یکی از اعضای اصلی خود را در رأس جمعی از محدثین برای تعلیم و تبلیغ و نشر احادیث صحیح به استان‌های دور و نزدیک می‌فرستاد از جمله:

الف- ابن مسعود (عبدالله بن مسعود) به دستور فاروق در رأس جمعی به کوفه اعزام گردید.[68]

ب- فاروق، عبدالله بن مغفل را همراه عمران‌بن حصین به بصره[69] فرستاد.

ج- فاروق، عباده‌بن صامت و ابودرداء را در رأس جمعی به شام فرستاد[70]، و به معاویه ابن ابی‌سفیان ـ استاندار شام ـ اخطار کرد که از احادیث آنها تجاوز[71] ننمایند.

4- فاروق نخستین کسی بود که در دوران خلافت خود به فکر نوشتن تمام احادیث و مکتوب کردن آنها افتاد[72]، و بعد از چند بار مشاوره با اصحاب مهاجر و انصار و یک ماه تردید و ادای نماز استخاره به دلیل اینکه اگر تمام احادیث نوشته شوند و به صورت کتابی درآیند در مقابل کتاب خدا، کتاب دیگری قرار داده می‌شود، و توجه و علاقه‌ی مردم به کتاب خدا کمتر دیده می‌شود، از این کار صرفنظر کرد و فاروق در توضیح این دلیل چنین گفت: «عده‌ا‌ی از اهل کتاب پیش از شما با بودن کتاب خدا، کتاب‌های دیگری را تدوین کردند، و به آنها اشتیاق پیدا[73] نمودند، و در نتیجه‌ی این عمل، کتاب خدا را کنار گذاشتند بنابراین ما نمی‌توانیم مطالب دیگری را با کتاب خدا درآمیزیم.

5- اعزام هیئت‌های محدثین اصحاب از مرکز مدینه به استان‌های دور و نزدیک و گسترش تعلیم و تعلم حدیث در جهان وسیع اسلام در عصر فاروق، موجب گردید که مسلمانان بیش از حد لازم به روایت احادیث و بحث از احادیث سرگرم شوند، دیگر مانند زمان پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) و زمان ابوبکر بیشتر اوقات آنان در تلاوت آیه‌های قرآن و بحث و گفتگو از آنها مصروف نمی‌گردید و همین تغییر و تحول در روش مسلمانان و سنگین‌تر شدن کفه‌ی احادیث در مقابل قرآن موجب نگرانی فاروق گردید، و زمزمه‌ی ممتد روایات احادیث در محافل مسلمانان به جای ترنم دایمی آیه‌های قرآن، در حکم زنگ خطری بود، که فاروق از شنیدن صدای آن و عواقب وخیم آن به کلی هراسناک شد و تمام سعی خود را به کار انداخت که به موازات اهتمام لازم به روایت احادیث، مسلمانان را وادارد که به عبادت سابق خویش در زمان پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) برگردند، و بیشتر اوقات خود را به تلاوت آیه‌ها و بحث و گفتگو از معانی و پیام آنها بگذرانند، و تنها در حال مشاوره و نشان دادن دلیلی برای حکمی از احکام شرعی، یا به هنگام اعزام هیئت‌های محدثین به استان‌ها و تشکیل جلسات تعلیم و تعلم از احادیث و روایت آنها بحث شود و در همین مورد است که قرظه‌ی بن کعب[74] می‌گوید: «هنگامی که عمر ما را به سوی عراق روانه می‌کرد خودش تا محل (صراه) با ما آمد و در بین راه از ما پرسید: می‌دانید چرا شما را همراهی می‌کنم؟ گفتیم: بلی به خاطر احترام و تکریم، گفت: آری ولی در ضمن احترام موضوع دیگری هم هست و آن اینکه شما به شهری می‌روید که مردم آن سرزمین با تلاوت آیه‌های قرآن فضای مسجد و شهر خود را رونق بخشیده‌اند و مانند زنبور عسل در کندو، زمزمه‌ی تلاوت آنها در فضا طنین‌انداز است، مراقب باشید که آنها را با روایت احادی از این کار باز ندارید، و قرآن را با چیز دیگری آمیخته نکنید و به روایت احادیث از پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) خود را سرگرم نکنید، و در این کار، من هم با شما شریک هستم».[75]

بزرگان اصحاب که شدت اخلاص و حکمت و ژرف‌بینی‌های فاروق را بارها آزموده بودند، و همیشه به هشدارهای او توجه خاصی می‌نمودند، این بار نیز به ندای مخلصانه‌ی او جواب مثبت دادند، و برخی نیز از ترس[76] دره‌ی رعب‌آور او از سرگرم کردن مردم به روایت احادیث دست برداشتند و در نتیجه عموم مسلمانان مانند زمان پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) بیشتر اوقات خود را به تلاوت آیه‌ها و بحث از معانی و پیام آنها مصروف می‌نمودند. به عنوان مثال همان قرظه‌ی بن کعب وقتی از مدینه «دارالسنّه» به کوفه رسید و مردم به دور او حلقه زدند، که بحث‌ها را از احادیث شروع کند و آنها را به روایت‌ها سرگرم نماید قرظه گفت: «نهانا عمرُ!»[77] عمر ما را از این سرگرمی منع کرده است و همچنین سباب بن زید (م ـ 80) یکی از یاران پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) می‌گوید: من با سعد بن مالک از مدینه تا مکه همسفر بودم و سعد در طول این سفر حتی یک حدیث را هم روایت نکرد، و شعبی نیز می‌گوید: یکسال با عبدالله بن عمر هم مجلس شدم و در طول آن سال حتی حدیثی را روایت نکرد.[78]

از این توضیحات به خوبی معلوم می‌شود که در عصر فاروق، تعلیم و تعلم احادیث در جهان اسلام به طور منظم گسترش یافته، اما به جز احادیث صحیح همراه شاهد و متابع و شرایط دیگر اثبات صحت، روایت نشده، و مسلمانان به جای کثرت روایت احادیث و بحث از آنها بیشتر سرگرم تلاوت آیه‌های قرآن و بحث از معانی و پیام آنها بودند.



حدیث در عصر صهرین دو داماد پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) عثمانt و علیt
الف- حدیث در عصر عثمان ذی‌النورینt: در عصر عثمان ذی‌النورین نیز تدوین کتب احادیث مجاز نگردید، و قواعد و اصول جدیدی هم اضافه بر قواعد و اصول و شرایط و اثبات و قبول صحت احادیث وضع نگردید، و بلکه بر رعایت همان اصول و قواعد تأکید به عمل آمد، و جریان نقل و روایت احادیث کاملاً عادی و طبق قواعد بود، اما در سال‌های آخر خلافت عثمانt که از یک طرف جهان اسلام از عصر فاروق گسترده‌تر و کثیرالملّه، شده بود، و از طرف دیگر عثمان آن نفوذ و قدرت و صلابت و مدیریت و توان کنترل فاروق را نداشت تدریجاً برخی انحرافات از قبیل دیوانسالاری و بروکراسی و فئودالیزم و تجمل‌گرایی ظاهر گردیدند، و در کنار آنها هجوم روایت‌های نادرست و بروز فرهنگ‌های وارداتی بر خلاف میل عثمان به صحنه ریختند و این تغییر و تحول ناخواسته از دو جهت معلوم گردید یکی از فریاد عاجزانه عثمان بر بالای منبر (مدینه دارالسنه) که بر حسب روایت ابن عساکر و ابن سعد از محمودبن لبید، روزی عثمان بر بالای منبر فریاد برآورد که: «لایحلّ لاحدٍ ان یروی حدیثا عن[79] رسول‌الله(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) لم أسمع به فی عهد ابی‌بکرٍ و عمر» یعنی: هیچ کسی مجاز نیست حدیثی را از رسول‌الله(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) روایت کند که من آن حدیث را در عصر ابوبکر و عمر نشنیده باشم، و از این فریاد دو مطلب به خوبی استنباط می‌گردد یکی اینکه احادیث عصر ابوبکر و عمر باید مجموعه‌ی مشخصی بوده باشند و مسلمانان عموماً از آنها آگاهی داشته‌اند و الاّ کسی از ندای عثمان چیزی نمی‌فهمید و نمی‌دانست چه چیزی را مجاز و چه چیزی را ممنوع اعلان نموده است و دیگر اینکه عثمان و هم عصران او هم احادیث زمان ابوبکر و عمر را با همان شروط اثبات صحت آنها، کاملاً قبول داشته‌اند.

جهت دیگر که چنین تحولی را در روایت احادیث نشان داد این بود که روایت کردن احادیث صحیح و واجد شرایط و خودداری از سرگرم کردن مردم به روایت‌ها در عصر عثمان و مخصوصاً در سال‌های آخر خلافتش تنها در حد یک توصیه یا صدور حکمی بدون مجازات[80] تخلف از آن بود، به همین جهت سرگرم کردن مردم به روایت‌ها چون بدون ترس از تازیانه‌ خوردن صورت می‌گرفت برخی از روی علاقه‌ای که به این کار داشتند آن را پیشه‌ی خود می‌کردند، همان‌گونه که ابومسلمه به ابوهریره گفت: آیا در زمان عمر نیز مانند امروز در سرگرم کردن مردم به روایت احادیث آزاد بودی؟ ابوهریره[81] در جواب گفت: اگر در زمان عمر مردم را به روایت احادیث سرگرم می‌کردم حتماً تازیانه می‌خوردم.

ب- حدیث در عصر خلافت علی مرتضیt: در عصر خلافت علی مرتضیt نیز تدوین کتب احادیث مجاز نگردید، و در رابطه با روایت‌ها اقدام‌های بسیار مفید به عمل آمد.

1- برخی شایع کرده بودند که علی مرتضیt کتاب مخصوصی از احادیث را در نزد خود نگهداری می‌کند که فقط او و خانواده‌ی او به این کتاب دسترسی دارند و علی مرتضی در پاسخ ابن جحیفه[82] که در این باره با او بحث کرد، این شایعه را به شدت رد کرد[83] و گفت: «غیر از این صحیفه (یک برگ نوشته شده) چیزی در دسترس ندارم»[84]. و ما در بحث صحایف در همین کتاب به تفصیل این مطلب را از صحیح بخاری نقل نموده‌ایم.

2- علی مرتضی با فرهنگ وارداتی از طریق روایت‌های اهل کتاب به شدت مبارزه کرد و تازیانه‌‌ای که در عصر عثمان به زمین گذاشته شده بود بار دیگر در دست علی مرتضی به کار افتاد و قصّاصان و قصه‌گویانی که روایت‌های نادرست و بی‌سند را بازگو می‌کردند به ضربت تازیانه‌ها تهدید نمود، همان‌گونه که سعید بن مسیب نقل کرده که علی[85] مرتضی فرمود هر کس به استناد روایت‌های اهل کتاب قصه نادرست داود و اوریا را نقل کند او را یکصد و شصت تازیانه می‌زنم، و در فروع کافی[86] نقل شده که امیرالمؤمنین علی مرتضیt قصه‌گویی را تازیانه زد و از مسجد بیرونش کرد.



حدیث در دوران حکومت بنی‌امیه
در زمان نخستین حاکم بنی‌امیه «معاویه بن ابی‌سفیان» نیز مجموعه‌ی معینی از احادیث که واجد شرایط عصر فاروق بودند، به وسیله محدثین اصحاب روایت می‌شدند، و مسلمانان از آنها آگاهی داشتند، ولی در کنار این مجموعه از احادیث، سیل روایت‌های اهل کتاب همه‌جا را فراگرفته بود، و معاویه که همان اخلاق و راه و روش و ژرف‌بینی عمر فاروق و علی مرتضی را نداشت از روایت‌های اهل کتاب جلوگیری به عمل نیاورد[87]، اما از روایت هر مطلبی بنام حدیث پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) به جز احادیثی که در عصر فاروق صحت آنها تأیید شده بود، و محدثین معروف آنها را روایت می‌کردند به شدت ممانعت نمود، و در این مورد از روش صریح عثمان و از روش صمنی علی مرتضی مبنی بر تأیید احادیث عصر فاروق[88] پیروی نمود، و طی فرمان شدیداللّحنی به مردم چنین اخطار کرد: «ایّاکم والاحادیث الاّ حدیثاً کان فی عهد عمر، فان عمر کان یخیف الناس فی اللهU»[89] یعنی: من به شما اخطار می‌کنم که هیچ مطلبی را به عنوان حدیث نقل نکنید، مگر مطلبی که در زمان عمر به عنوان حدیث نقل شده است، زیرا عمر درباره‌ی خدایU مردم را می‌ترساند و این فرمان تهدید آمیز همان‌گونه که به طور صریح بر تأیید احادیث عصر عمر دلالت دارد، همچنین به طور ضمنی از آغاز شدن مرحله‌ی خطرناکی از جعل احادیث خبر می‌دهد و نظر تاریخ‌نویسان[90] احادیث را تأیید می‌نماید که گفته‌اند از سال‌های چهل و یک به بعد به سبب ایجاد گروه‌ها و پدیده‌ی تشکلات گروهی، و نیاز به تبلیغات به وسیله‌ی احادیث، برخی از افراد گروه‌ها به جعل احادیث پرداختند، و این امر در حکومت بنی‌امیه شدت پیدا کرد و موجب سر دادن این فغان‌ و فریادها گردید و در دوره‌ی عباسیان شدیدتر شد و موجب اعدام چند نفر از جاعلان احادیث[91] گردید، و در آغاز حکومت بنی‌امیه، رعب و هراس مردم از جعل احادیث به آنجاها رسیده بود که گاهی نسبت به صحت یک حدیث صحیح و واجد شرایط نیز دچار شک و تردید می‌شدند، هر چند محدثین بزرگوار اصحاب هر حدیثی را صحیح و واجد شرایط صحت می‌دانستند، رو در روی مقتدرترین حکمران روزگار و علیه منافع و آراء او «یعنی معاویه» نقل و روایت می‌کردند و به مخالفت او هیچ‌گونه اهمیتی نمی‌دادند، به مثال زیر توجه نمایید که ابواشعث[92] می‌گوید: «در یکی از جنگ‌ها که معاویه شخصاً فرمانده سپاه بود، و به غنایم زیادی دست یافتیم، و جامی از طلای خالص نیز در میان غنایم بود، معاویه دستور داد که برای پرداخت سهمیه‌ی سپاهیان فروخته شود، و وقتی این خبر به عباده‌بن صامت رسید با نقل و روایت حدیث: «الذّهب بالذّهب ...» این معامله را یک عمل حرام و خلاف دین اسلام اعلان نمود، و سپاهیان نیز به محض شنیدن حدیث از عباده‌بن صامت هر یک آنچه را که از فروش این جام طلا به آنها رسیده بود به صاحبش پس دادند، و وقتی این خبر به معاویه رسید با حالتی از خشم و خروش، بر منبر رفت، و در حالی که تلویحاً عباده را تهدید می‌کرد، بر مردم فریاد کشید که این چه وضعی است کسانی حدیثی را از پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) نقل می‌کنند که ما با وجود اینکه مدت‌ها در خدمت پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) و از یاران او بودیم این حدیث را نشنیده‌ایم، عباده از جای خود برخاست، و با صراحت و قاطعیت بار دیگر حدیث نامبرده را روایت کرد، و بر معاویه[93] فریاد کشید که ما محدثین هر مطلبی را از پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) شنیده باشیم با کمال بی‌باکی آن را روایت خواهیم کرد، معاویه می‌خواهد[94] ناراحت باشد و می‌خواهد غبار نگرانی و اندوه بر چهره‌اش بنشیند، و به این مطلب توجه نمی‌کنیم که حتی تنها یک شب تاریک در سپاه رسول‌الله(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) حضور پیدا کرده باشیم».



پیدایش جرح و تعدیل و علم الرّجال
در دوران پنجاه و نه سال حکومت امویان یعنی از آغاز تا عصر خلافت عمروبن عبدالعزیز مانند دوره‌های سابق نسبت به تدوین احادیث و مکتوب کردن آنها اقدامی به عمل نیامد، اما به علت انقراض عصر اکثر اصحاب که عدالت آنان مورد اتفاق بود و غالباً روایت آنان از پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) بدون واسطه تحقق می‌یافت و فرارسیدن عصر تابعین که عدالت آنان نیاز به تحقیق داشت و گاهی به واسطه‌ی غیر اصحاب روایتی تحقق پیدا می‌کرد کارشناسان امور احادیث، لازم شمردند که برای اثبات صحت حدیثی، اضافه بر رعایت اصل‌های سابق «شاهد و متابع و عدم تضاد، هوش و حافظه و روایت به عین عبارت پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم)» اصل دیگری نیز بنام «عدالت راوی» رعایت شود، و برای تحقق این اصل قوانین جرح و تعدیل[95] را وضع نمودند و در بین سال‌های (90) و (96) هجری در دوران حکمرانان شعبه‌ی دوم بنی‌امیه به وسیله دو شخصیت بزرگوار اصحاب انس‌بن مالک[96] (م ـ 93) و عبدالله بن عباس[97] (م ـ 96) مطالب مربوط به «جرح و تعدیل راوی» طرح و پی‌ریزی گردید، و چند سال بعد به وسیله‌ی شعبی[98] (م ـ 104) و ابن سیرین (م ـ 110) از شخصیت‌های تابعین و در اواخر دوره‌ی تابعین به وسیله‌ی اعمش[99] (م ـ 148) و شعبه (م ـ 160) و مالک (م ـ 179) مطالب مربوط به جرح و تعدیل راوی یعنی صفات و ویژگی‌هایی که کسی را شایسته می‌کرد که روایت او را رد (جرح) یا قبول (تعدیل) نمایند تکمیل گردید، و در اواخر قرن دوم به وسیله ابن مبارک[100] (م ـ 181) و ابن عیینه[101] (م ـ 197) و عبدالرحمن بن مهدی (م ـ 198) کامل‌تر گردید و در اوایل قرن سوم توضیح و شرح مطالب مربوط به جرح و تعدیل راوی به وسیله‌ی یحیی‌بن[102] معین (م ـ 233) و احمدبن[103] حنبل (م ـ 141) به اوج خود رسید.

و به موازات طرح مسایل جرح و تعدیل راوی و آگاهی از خصوصیات و ویژگی‌های راویان «علم الرجال»[104] نیز وضع گردید، همان‌گونه که سفیان ثوری (م ـ 161) سبب سرگرمی خود را به (علم الرجال) اینگونه بیان می‌کند: «لما استعمل الرواه‌ی الکذب[105] استعملنا لهم التاریخ» یعنی: هنگامی که برخی از راویان دروغ را به کار می‌گرفتند ما هم برای اثبات دروغگویی آنها تاریخ (و علم الرجال) را به کار گرفتیم و «علم الرجال» که به معنی آگاهی کامل از شرح حال راویان و آگاهی از عقاید و اخلاق و اعمال و زمان و مکان تولد و وفات و مسافرت‌های آنان بود هیچ راهی را برای دروغگویی در روایت احادیث باقی نگذاشته بود به عنوان مثال عفیربن معدان گفته است: «هنگامی که عمربن موسی[106] به «حمص» آمد و در مسجد با ما نشست و روایت احادیث را با این عبارت «استاد شایسته و واجد صلاحیت خودتان برایم روایت کرده که ...» آغاز کرد، به او گفتم آن استاد شایسته‌ی ما کیست؟ او را نام ببرید تا او را بشناسیم. گفت:

خالدبن[107] معدان است، گفتم تو در چه او را ملاقات کرده‌ای و این احادیث را از او استماع نموده‌ای؟ گفت در سال یکصد و هشت گفتم در کجا؟ گفت در جمع سپاهیانی که به ارمنستان اعزام شده بودند، به او گفتم: «ای شیخ از خدا بترس و دروغگویی را ترک کن. خالدبن معدان سال یکصدو چهار متوفی شده و طبق این ادعایت باید تو خالدبن معدن را چهار سال بعد از مرگش ملاقات کرده[108] باشی و علاوه بر این خالدبن معدان هرگز در جمع سپاهیان اعزامی به ارمنستان نبوده است بلکه در جمع سپاهیان[109] اعزامی به روم بوده است.

بعد از وضع قواعد علم الرجال و آگاهی از زمان و مکان تولد و وفات راویان احادیث و امکان یا عدم امکان ملاقات آنان با یکدیگر، برای وضع مصطلحات زیر، راه باز گردید:

1- «مُرسَل» خبری که به وسیله‌ی غیر صحابی[110] به پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) وصل شود.

2- «مُسنَد» خبری که به وسیله صحابی به پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم)[111] وصل شود.

3- «مُعلّق» سقوط راوی[112] این سر سلسله‌ی راویان.

4- «مُعضل» سقوط دو راوی یا بیشتر در وسط زنجیره و به طور متوالی.

5- «مُنقطِع» سقوط دو راوی غیر متوالی در وسط زنجیره و در دو موضع صورت گیرد.

6- «مجهول‌العین» کسی که فقط یک نفر از او حدیثی روایت کرده است.

7- «مجهول‌الحال» کسی که جمعی از او روایت کرده‌اند، اما درباره‌ی وثوق به او اطمینان از او سکوت کرده‌اند.

8- «مُوضح» روشن‌کننده‌ی نام و نشان راوی.

9- «مُبهمات»[113] راویانی که به عنوان مبهمی مثلاً «مردی یا شخصی» از آنان روایت کرده‌اند.



آغاز زمزمه‌ی کتابت احادیث
تا اواخر حکومت بنی‌امیه و تا عصر خلافت عمربن عبدالعزیز، نه تنها احادیث، بلکه اصول قبول روایت آنها و قوانین جرح و تعدیل و علم‌ الرجال نیز به صورت کتاب و نوشته وجود نداشت، و تنها از راه نقل، از سینه‌ای به سینه‌ی دیگر منتقل می‌شدند، و در آن زمان، نه تنها درباره‌ی امور مربوط به احادیث، درباره هیچ یک از معارف دینی جز قرآن هیچ کتاب دیگری وجود نداشت و مقارن آن روزگار، کم‌کم زمزمه‌ی یادداشت احادیث به گوش می‌رسید و کفّه مجوزین کتابت احادیث و همچنین معارف دیگر اسلامی سنگین‌تر می‌گردید از جمله سعیدبن جبیر[114] (م ـ 95) شدت علاقه خود را به یادداشت احادیث با این عبارت ابراز می‌داشت که می‌گفت:

«من در آن در حالی که در بین عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس (هر سه سوار بر شتر) راه می‌رفتم حدیثی را که از آنان استماع می‌کردم، بر تخته چوب جهاز شترم می‌نوشتم و هنگامی که پیاده می‌شدم آن را در برگ از کاغذ[115] می‌نوشتم، و همچنین سعیدبن مسیب[116] (م ـ 105) به شاگردش ابن حرمله اجازه‌ی یادداشت حدیث داد وقتی که از بدی حافظه‌ی خود به نزد او شکوی کرد[117]، و شعبی (م ـ 104) عبارت[118] معروف «الکتاب قید العلم» را که بخشی از حدیث مرفوع پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) است، و صحابی‌ها و تابعین آن را روایت‌ کرده‌اند، او هم آن را چند بار تکرار می‌کرد، و مردم را از فایده‌ی نوشتن احادیث آگاه می‌نمود، و می‌گفت: هر گاه چیزی از من شنیدی آن را یادداشت کن حتی اگر بر دیوار[119] باشد و در میان ترکه‌ی او کتابی دیده شد که درباره‌ی فرایض[120] و جراحات نوشته شده بود و دو امر کلی موجب ایجاد چنین زمزمه‌ای شده بود، یکی کم شدن حافظه‌های پر قدرت و اصیل عربی با تغییر محیط‌ها و اختلاط با اقوام گوناگون و ایجاد پارازیت‌های ناموزون در فضای زندگی، و دیگری توسعه‌ی شگفت‌ انگیز جهان اسلام در آن روزگار به حدی که از طرف جنوب تا کرانه‌های اقیانوس هند و از طرف شمال تا آن سوی دریای خزر و از طرف شرق تا کاشمر در مرز چین و از مغرب تا اندلس (اسپانیا) و اعماق اروپا پیش رفته بود و «سمح‌بن مالک» فرمانده‌ی نظامی نیروهای مسلح در شمال اسپانیا در دوره خلافت «عمربن عبدالعزیز» طی دو مرتبه حمله به کشور فرانسه تا «تولوز» پیشروی کرده بود و بسیار بدیهی به نظر می‌رسید که گسترش معارف اسلامی به ویژه انتشار احادیث که خواسته‌ی پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) در حدیث: «نضّر الله إمرأً سمیع حدیثاً فادّاها کما سمعها» بود در جهانی با آن همه وسعت و عرض و طول، هرگز تنها کار ضبط حافظه‌ها و بیان زبان‌ها و سیر و سفر با وسایل ابتدایی آن روزی نبود، بلکه فعالیت مستمر کاتبان و زبان قلم‌ها و ثبت کتاب‌ها و پرواز اوراق و برگ‌ها از مرکز «دارالسنه» و سایر مراکز، به دورترین نقاط جهان وسیع اسلام را می‌طلبید، و در همان شرایط که زبان در حال جامعه‌ی بزرگ اسلامی چنین نقاطی را در وسایل انتشار معارف اسلامی می‌خواست، یکی از بزرگان تابعین «عمربن عبدالعزیز» به اقتضای حکمت الهی گویی برای پاسخ به خواست زبان حال جامعه‌ی بزرگ اسلامی زمام امور مسلمین را در دست گرفت، چون علاوه بر اینکه یک تابعی پرهیزگار و یک حاکم بسیار عادل بود و از حیث نبوغ و مهارت در علوم، نخستین[121] متکلم در کلام اهل سنت و از تئوریسین‌های برجسته‌ی مکتب اهل تسنن به شمار می‌آمد، صدور فرمان او مبنی بر تدوین و نگارش کتب احادیث، با اینکه بی‌سابقه بود، و در عصر خلفای راشدین نیز با وجود اقدام به آن همه «اولیات» و نوآوری‌های لازمه‌ی گسترش دایره اسلام به آن اقدام نشده بود بدون مانع اجرا گردید و قبل از هر جا این فرمان را به مدینه که به «دارالسنه»[122] معروف و خودش دوازده سال امارت آنجا را داشته بود، و به عامل خود در مدینه «ابوبکر محمدبن عمربن انصاری» که علاوه بر سمت امارت سمت قضاوت را هم داشت و به گفته مالک‌بن انس از وی داناتر[123] در امر قضاوت کسی وجود نداشت به عبارت زیر صادر نمود: «اُنظر ما کان من حدیث رسول‌الله(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) او سنّته فاکتبه، فانی قد خفت دروس العلم و ذهاب العلماء و لایقبل الاّ حدیث[124] النّبی(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) و لیفشوا العلم و لیجلسوا حتّی یعلم من لایعلم فان العلم لایهلک حتی یکون[125] سرّاً» یعنی: «توجه کن آنچه از احادیث پیامبر خدا(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) در آنجا موجود است، به قید کتابت درآور، زیرا من نگرانم که علم محو شود و علما از بین بروند، و جز حدیث پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) چیز دیگری مورد قبول نمی‌باشد و علم را آشگار کنید، و برای گسترش آن جلساتی را تشکیل دهید، تا در نتیجه آن کسانی که بی‌علم هستند تعلیم بیابند، زیرا علم محو و نابود نمی‌شود مگر هنگامی که از مردم پوشیده می‌گردد و به صورت رازهای سرّی درمی‌آید».

عمربن عبدالعزیز در اثنای آن فرمان بر دو نکته تأکید کرده بود: «اول اینکه تنها آنچه از حدیث رسول‌الله(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) برای تو ثابت[126] شد آن را به قید نگارش درآور (نه حدیث غیر ثابت و نه سخن دیگران) دوم روایت احادیثی که نزد دو تن یکی عمره[127] دختر عبدالرحمن انصاری و دیگری قاسم بن محمدبن[128] ابی‌بکر است، حتماً به قید نگارش درآورید» زیرا این دو تن از شاگردان[129] ام‌المؤمنین عایشه (رضی‌الله عنها) و از آگاه‌ترین مردم[130] به احادیث روایت شده عایشه ام‌المؤمنین بوده‌اند.

عمربن عبدالعزیز نظیر همان فرمانی را که برای ابن حزم فرستاد به تمام عاملان خود در همه‌ی استان‌ها و شهرهای[131] بزرگ فرستاد و نخستین کسی که در زمان حیات عمربن عبدالعزیز به اطاعت از این فرمان موفق شد دانشمند معروف حجاز و شام محمدبن مسلم‌بن شهاب زهری مدنی (م ـ 124) بود که کتاب حدیثی را[132] به نگارش درآورد، و عمربن عبدالعزیز دفاتر بسیاری[133] را از رونویسی آن کتاب تهیه کرد و به همه‌ی جاهای دور و نزدیک جهان اسلام فرستاد، و زهری از این راه حق داشت که به اقدام خود افتخار کند و بگوید: «لم یدوّن هذا العلم أحدٌ قبل تدوینی» یعنی: در تدوین این علم و نگارش کتاب حدیث کسی بر من[134] سبقت نگرفته است، و همین زهری گفته است: «ما محدثان از نگارش امتناع می‌داشتیم[135]، اما این اُمرا بودند که ما را به کتابت وادار نمودند، پس صلاح دیدیم که احدی از مسلمانان را از نوشتن باز نداریم».[136]

صدور فرمان‌های عمربن عبدالعزیز در زمینه‌ی نگارش کتب حدیث برای تمام اُمرا و خلفای بعدی سرمشق گردید، و در یک زمان از تمام شهرهای بزرگ و کوچک نگارش کتب احادیث آغاز گردید، و چون تاریخ شروع یکایک کاتبان و مصنفان دقیقاً با ماه و سال معلوم نبوده است، درباره‌ی نخستین کسی که به نگارش کتاب حدیث پرداخته نظرهای زیر اظهار گردیده است:

1- ذهبی[137] در شرح حال خالدبن معدان نوشته است که وی هفتاد تن از صحابی را دیده، و دانش وی نیز در مُصحفی جمع شده است آنگاه از قول سفیان‌بن عیینه افزوده است «احدی بر خالدبن معدان (در این زمینه) تقدّم ندارد، وی متوفی (م ـ 103 یا 104) بوده است.

2- برخی همان ابن حزم را ـ که نخستین کسی بود عمربن عبدالعزیز فرمان نگارش کتاب حدیث را برای او فرستاد ـ آغاز‌کننده‌ی نگارش کتاب حدیث[138] می‌دانند، ولی کسی از نوشته‌های او خبری نداده است و مالک‌بن انس می‌گوید من از پسر ابن حزم درباره‌ی کتبی که پدرش تدوین کرده است پرسش کردم، او در پاسخ گفت این کتاب‌ها از بین رفته‌اند.

3- ابن حجر عسقلانی[139] ربیع‌بن صبیح و سعیدبن عروبه را که هر دو بصری بوده‌اند آغاز‌کنندگان نگارش کتاب حدیث شمرده و برخی ابن جریج که مکی و سعیدبن عروبه که بصری بوده آغاز‌کنندگان تدوین کتب حدیث به شمار آورده‌اند، و در کتاب «علل احمدبن حنبل»[140] از قول فرزندش آمده است که: «به پدرم گفتم اولین کسی که به تصنیف اقدام نمود چه کسی بود؟ پدرم گفت: ابن جریج و سعیدبن عروبه و سپس از قول ابن جریج نقل کرد که: «احدی قبل از من به تصنیف دانش چنان که من انجام داده بودم نپرداخت».[141]



سیر تکاملی نگارش کتاب‌های حدیث
همان‌گونه که بیان گردید، در اواخر قرن اول هجری به فرمان عمربن عبدالعزیز نگارش کتب احادیث آغاز گردید، و با پیمودن مراحل ششگانه‌ی ذیل ضبط و ثبت احادیث سیر تکاملی خود را طی نموده است و این مراحل از سال (99) تا عصر حاضر امتداد یافته است. مرحله‌ی اول (از 99 تا 148)، که محدثان به ثبت محفوظات خویش بدون رعایت ترتیب (موضوعی یا راوی و غیره) اقدام کرده، و در کنار احادیث مطالب دیگری را نیز (از قبیل نکات فقهی و لغوی و ادبی) یادداشت می‌کردد. ولی از آثار این مرحله چیزی در دست نیست. مرحله‌ی دوم (از 148 تا 204) محدثان نوشته‌های خود را به طور موضوعی مرتب کرده، و در کنار احادیث پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) اقوال اصحاب و فتاوای تابعین را هم یادداشت نموده‌اند، که بعد از وضع مصطلحات حدیث در دوران بعدی اقوال اصحاب و تابعین را به ترتیب «موقوف و مقطوع» نامیده‌اند، اما در این مرحله مانند مرحله‌ی اول، نکات ادبی و فقهی و لغوی یادداشت نشده است، و از آثار این مرحله نیز کتاب تبویب شده‌ای غیر از موطای امام مالک (م ـ 179) چیزی باقی نمانده است.

مرحله‌ی سوم (از 204 تا 240) محدثان اقوال اصحاب و تابعین را از احادیث پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) جدا کرده، و همان‌گونه که احادیث خالص را در تألیفات جداگانه‌ای تنظیم می‌نمودند اقوال اصحاب و تابعین را نیز در تألیفات جداگانه‌ای می‌نوشتند، در این مرحله که دوره‌ی تألیف مسندها است مؤلفین روایات هر یک از اصحاب را جدا و برحسب موضوع در باب‌ها تنظیم می‌نمودند و روایات هر یک بر حسب تقدم و تأخر نخستین حرف نام آنها و گاهی نام قبیله‌ی آنها، در الفبا، طبقه‌بندی می‌گردید و تألیفاتی که به همین صورت تألیف می‌شدند «مُسنَد»، نامیده می‌شدند، که در آنها غیر از عبارت حدیث پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) چیز دیگری نوشته نمی‌شد، اما در کنار احادیث صحیح احادیث ضعیفی نیز دیده می‌شدند که مؤلفین مساند نه صحت احادیث صحیح را و نه ضعف احادیث ضعیف را (هر چند که برای آنان و برای دیگران هم معلوم بود)، در آن کتاب‌ها بیان نمی‌کردند، مانند مسند امام احمد (م ـ 241) که در دسترس می‌باشد.

مرحله‌ی چهارم از (240 تا 300) محدثین علاوه بر اینکه فقط احادیث را در تألیفات خویش می‌نوشتند، از نوشتن احادیث ضعیف نیز در کنار احادیث صحیح خودداری می‌کردند و این مرحله به مرحله‌ی تألیف «صحاح» معروف است و آثار بسیاری مانند صحیح بخاری و صحیح مسلم و غیره از آن مرحله باقی مانده است.

مرحله پنجم که دنباله مرحله چهارم و از سال (260) آغاز گردید و تا اواخر سده‌ی پنجم ادامه یافته است، مرحله تألیف کتب (سنن که سنن دارمی و سنن نسائی و ابن ماجه و ابوداود و ترمذی) و این چهار سنن مکمل «صحاح سته» هستند و سنن دارقطنی و بیهقی آثار آن مرحله هستند.

مرحله ششم که از سال (300) آغاز و تا عصر حاضر ادامه یافته محدثین اولاً با استفاده از کتب اصلی (موطا و مسندها و صحاح و سنن‌ها) و جمع کردن احادیث آنها کتاب‌هایی را تألیف نموده‌اند که برخی تنها به جمع کردن احادیث مسلم و بخاری (صحیحین) اکتفا کرده‌اند مانند جوزقی نیشابوری (م ـ 388) و فرّاء بغوی (م ـ 516) و صاغاتی (م ـ 650) و برخی از تمام صحاح سته و گاهی از موطا هم استفاده کرد‌ه‌اند، مانند مصابیح السنه فرّاء بغوی مذکور و مانند جامع الاصول تألیف ابن اثیر جزری (م ـ 606) و جامع کبیر سیوطی (م ـ 911) و مانند کتاب التاج الجامع الأصول فی أحادیث الرسول تألیف شیخ منصور علی ناصف از علمای ازهر. ثانیاً تألیف کتب مستخرج که مؤلف روایات یکی از کتاب‌های حدیث را نه به اسناد صاحب کتاب بلکه با سندی که خود از شیوخ و اساتید خود در دست دارد نقل کرده است مانند مستخرج ابوبکر اسماعیل جرجانی (م ـ 371) نسبت به صحیح بخاری و همچنین تألیف اجزا به معنی مجموعه‌ای از احادیث که تنها از یک تن نقل شده باشد چه آن کس از طبقه صحابه باشد مانند «جزء حدیث ام‌المؤمنین عایشه (رضی‌الله عنها)» یا غیر صحابه مانند « جزء حدیث مالک» و به معنی کتابی که در آن احادیث متعلق به موضوع واحدی جمع‌آوری شده باشد مانند فضایل القرآن امام شافعی (م ـ 204) و همچنین تألیف کتب «اطراف» که در آن تألیف برجسته‌ترین بخش از متن یکایک احادیث یک کتاب را به صورت فهرست تمام احادیث آن کتاب جمع‌آوری کرده‌اند مانند کتاب «اطراف صحیحین» محمدبن عبید دمشقی (م ـ 400) و «اطراف المساند العشره» احمد بوصیری ( م ـ 840) و همچنین تألیف کتب (معاجم) که در آنها احادیث به ترتیب صحابه یا اسانید یا شهرها آورده شده، معجم‌ها غالباً به ترتیب حروف الفبا نوشته شده‌اند مانند معجم‌های صغیر و متوسط و کبیر طبرانی (م ـ 360) و مانند تألیف کتب «تخریج» که در آنها سند و منبع برای احادیثی بیان می‌گردد که آن احادیث در کتاب‌های بدون ذکر سند و منبع ذکر شده‌اند و صحت و ضعف آنها مجهول مانده است مانند کتاب «تخریج ما فی الاحیاء» تألیف زین‌الدین عراقی و همچنین تألیف کتب «موضوعات» که در آنها انگیزه‌ها و علل جعل احادیث و راویان کذاب بیان گردیده و احادیث جعلی و موضوع هم یکی یکی مشخص شده‌اند مانند: «الموضوعات» تألیف ابوسعید حنبلی (م ـ 414) که نخستین اثری است که در این باب نگاشته شده است و مانند کتاب «اللألی المصنوعه فی الاحادیث الموضوعه» تألیف جلال‌الدین سیوطی (م ـ 911) و غیره.

و اینک توضیح لازم درباره‌ی هر یک از آن مراحل ششگانه:

1- همان‌گونه که گفتیم از مرحله‌ی اول (واقع در اواخر حکومت بنی‌امیه و اوایل حکومت عباسیان) هیچ اثری باقی نمانده است، و تنها نام مؤلفان و بحث از ویژگی‌های آنان در تاریخ حدیث دیده می‌شود، که از جمله نوشته‌اند: «محمدبن مسلم بن شهاب زهری مدنی (م ـ 124) به فرمان عمربن عبدالعزیز کتابی را در[142] احادیث نوشت و عمربن عبدالعزیز نسخه‌هایی از این کتاب را به همه‌ی[143] مناطق فرستاد، و زهری همواره به این عمل مباهات می‌کرد و می‌گفت «لم یدون هذا العلم أحدٌ قبل تدوینی»[144] و درباره‌ی قدرت حافظه و نهایت دقت زهری در تألیف این کتاب حدیث آورده‌اند که هشام‌بن عبدالملک[145] در دوره‌ی خود از زهری خواست تا مجموعه احادیثی را به فرزندش ـ که تحت تعلیم و تربیت او بود ـ بیاموزد و او آنها را یادداشت کند، زهری چهارصد حدیث را از حفظ به وی گفت و او نیز یادداشت نمود[146]، و پس از یک ماه که زهری را ملاقات کرد به وی گفت: «آن احادیثی را که یادداشت کرده بودم از بین رفته‌اند». زهری این چهارصد[147] حدیث را از روی کتابش برای او خواند و او یادداشت کرد و پس از مدتی اتفاقاً نوشته اولی پیدا شد و با کمال تعجب مشاهده گردید که آنچه در مرتبه‌ی اول از حفظ به او گفته است، با آنچه در این مرتبه از روی کتاب به او گفته است یک کلمه تفاوت[148] ندارد.

2- در مرحله‌ی دوم از (148 تا 204) واقع در دوران منصور و مهدی و هادی و هارون‌الرشید و امین و مأمون خلفای عباسی که محدثان نوشته‌های خود را به طور موضوعی مرتب می‌کردند، جمع کثیری از محدثان، در نقاط مختلف جهان اسلام به تدوین کتاب‌های حدیث پرداخته‌اند که تعینات زمانی آنها تدوین‌ها دقیقاً به طور ماه و سال مشخص نگشته و معلوم نیست کدام یک از آنان قبل از همه یا بعد از همه به این عمل اقدام نموده‌اند ولی تعینات مکانی آنان کاملاً معلوم است و به اتفاق مورخین امام مالک در مدینه[149] و ابن جریج در مکه، و ربیع‌بن صبیح در بصره و سفیان‌ ثوری در کوفه، و اوزاعی در شام، و هیثم در واسط و معمر در یمن و جریرین عبدالحمید در ری و ابن مبارک[150] در خراسان نخستین بار به تدوین کتاب حدیث به طور موضوعی و مرتب[151] پرداخته‌اند اما از آثار آن مرحله (مرحله‌ی دوم) هیچ کتاب و نوشته‌ای باقی نمانده جز کتاب «موطاء»‌ تدوین امام مالک که تا حال باقی مانده است و به طور وفور در کتابخانه‌ها موجود و در دسترس مطالعه‌کنندگان قرار می‌گیرد، و اینک عصاره‌ای از شرح حال امام مالک و کتاب موطا که تنها یادگار باقی مانده‌ی آن مرحل است:



امام مالک، صاحب تنها کتابی که تا حال باقی مانده است
مالک‌بن انس، از تبار شاهان[152] حمیری در یمن که جدش (مالک‌بن ابی‌عامر) در روزگار اصحاب از یمن به حجاز کوچ کرده، و احادیثی را از اصحاب روایت نموده است، و از کسانی بوده که در دوره‌ی خلافت عثمان‌بن عفانt مصحف‌ها[153] را نوشته‌اند و پدرش انس به کار تیرسازی[154] برای کمانداران اشتغال داشته و به عنوان عالمی، معروف نبوده است.

مالک‌بن انس در سال (93)[155] در شهر مدینه متولد شده و در دوران خردسالی و نوجوانی تحصیلاتش را در محضر فضلا و علمای شهر مدینه آغاز نمود، و شاید استادی که بیش از هر استاد دیگر در تکوین تفکر علمی او مؤثر گشته، ابن هرمز (م ـ 148) بوده است، زیرا مالک خود گفته است: «از ابتدای روز به محضر ابن هرمز می‌شتافتم، و تا فرارسیدن شب[156] در آنجا می‌ماندم، و این تلمیذ که مدت هفت[157] سال ادامه داشته است، این دانشجوی هوشمند و پرفراست در سال‌های آخر برای استادش همنشینی شده بود که او را محل اسرار و رازهای خود دانسته و دردمندی‌های خود را از آشفتگی روزگار برای او بیان می‌کرده است که بعدها مالک در اشاره به چنین امری می‌گفت: «روزهایی به محضر ابن هرمز می‌شتافتم و او دستور می‌داد پرده‌ها را بکشند، آنگاه از دوران نخستین این دین بحث‌هایی را می‌کرد و گریه را آغاز می‌نمود تا جایی که محاسنش خیس می‌گردید»[158]. از این مطلب و از مطالب دیگر استنباط می‌شود که ابن هرمز یک عالم عادی نبوده و بلکه یک شخصیت انقلابی و بنیادگرای آن روزگار بوده، و از حکومت‌های بنی‌امیه و بنی‌عباس راضی نبوده است همان‌گونه که ابن جریر طبری در تاریخش می‌گوید:

«ابن هرمز[159] و محمدبن عجلان به جنبشی پیوستند که به رهبری محمدبن عبدالله معروف به (النفس الزکیه) علیه ابوجعفر منصور عباسی[160] برپا شده بود، و همین روحیه انقلابی و بنیادگرایی ابن هرمز در مالک‌بن انس مؤثر گشته هر چند او به هیچ جنبشی[161] نپیوسته و هیچ جنبشی را علیه نظام حاکم رهبر نکرده است اما هیچ کدام از آن حکومت‌ها را تأیید نکرده و احیای نظام حکومت[162] (عمربن خطاب و عمربن عبدالعزیز) از آرزوهای بسیار[163] مهم او بوده است و شیوه‌ی تدوین کتاب موطا که علاوه بر احادیث پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) اقوال و افعال اصحاب و تابعین را نیز روایت نموده است نشانه‌ی این است که مؤلف می‌خواسته تصویری از عصر پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) و روزگار اصحاب و تابعین را ارائه نماید.

یکی دیگر از اساتید مالک‌بن انس ابن شهاب[164] زهری است (م ـ 124) که در زمان خود از بزرگترین علمای مدینه به شمار می‌آمد و همچنین نخستین عالمی بود که برای اولین بار معارف اسلامی را به قید کتابت درآورده است و در موطا (132) حدیث، که (72) مسند و بقیه منقطع و مرسل[165]، از او روایت شده است.

استاد دیگر مالک‌بن انس، نافع مولی و آزاد شده‌ی عبدالله‌بن عمر (م ـ 120) همان شخصیتی که به فقیه مدینه ملقب و همان شخصیتی بود که عمربن عبدالعزیز او را به مصر اعزام داشت تا قرآن و احادیث[166] را به مردم آن سامان بیاموزد و اهل حدیث می‌گویند: «روایت مالک‌بن انس از نافع از عبدالله بن عمر سلسله‌ی ذهبیه و زنجیره‌ای است طلایی زیرا[167] هر یک از این حلقه‌ها دارای امتیاز بس والایی[168] هستند.

مالک ‌بن انس در محضر این اساتید دیگر تحصیلاتش را در معارف اسلامی به اوج خود رساند، و در نهایت ورع[169] و احتیاط، روایت احادیث و استنباط احکام و تدری معارف اسلامی را آغاز نمود و با تألیف و تدوین کتاب «موطا» در حدیث (که بعداً از آن بحث خواهد شد) جمع بی‌شماری را از اقطار دور و نزدیک بلاد اسلامی، برای استماع مندرجات آن و تعلم احادیث از زبان مؤلفش به شهر مدینه جذب نمود، و مهدی[170] و هادی و هرون الرشید و امین و مأمون[171] نیز جزو کسانی بودند که موطا را در محضر امام مالک خوانده‌اند، و به عنوان امام و رهبر مکتب حدیث توانست، کفه‌ی این مکتب را با کفه‌ی مکتب اهل رای و قیاس، که سال‌ها بود به رهبری امام ابوحنیفه در عراق سنگین‌تر دیده می‌شد، برابر و بلکه سنگین‌تر نشان دهد.

در دوران جوانی امام مالک، برای انتقال حکومت از امویان به عباسیان، جنبش‌هایی آغاز شده بود، و حوادث ناگواری روی می‌داد که امام مالک، در کنار این حوادث، با یک حالتی از تأثر، تحصیلات و تعلیماتش را ادامه می‌داد، و از بقا و فنای حکومت بنی‌امیه و پیشرفت و شکست آن جنبش‌ها چندان دل خوشی نداشت زیرا ویژگی‌های هیچ کدام از آنها با شعار امام مالک «نظام‌ عمرین» و شیوه‌ی حکومت عمربن خطاب و عمربن عبدالعزیز تطبیق نمی‌کرد، و در سال (132) که امام مالک سی و هشت سال داشت، و با یک کودتای نظامی به رهبری ابومسلم خراسانی حکومت بنی‌امیه سرنگون و حکومت عباسیان برپا گردید، و به اقتضای طبیعت[172] هر انقلابی، برخی سکوت و تقیه را اختیار و برخی به عنوان یک واقعیت خود را تسلیم حکومت جدید کردند، و بعضی به خاطر احراز مقامی، نهایت همکاری را با حکومت جدید به عمل آوردند، و بعضی جنبش‌هایی را تقویت می‌کردند[173] که برای برگرداندن حکومت سابق فعالیت می‌کردند، امام مالک هوادار هیچ کدام از آن دسته‌ها و گروه‌ها نبود، زیرا هیچ کدام با حکومتی که او می‌خاست «حکومت عمرین»[174] مطابق نبودند، و قدرت مبارزه با همه‌ی گروه‌ها را نداشت، به همین جهت در یک حالتی از بی‌طرفی به سر می‌برد، ولی در پاسخ به سؤال‌ها، آنچه را حق می‌دانست با نهایت شهامت آن را بیان می‌نمود مانند روایت حدیث[175] «عدم وقوع طلاق مُکرَه» که این حدیث بیعت‌های اجباری را بی‌ارزش قلمداد می‌کرد[176]، و ابوجعفر منصور دومین خلیفه عباسیان (م ـ 158) همین حالت بی‌طرفی و حق‌گویی او را، حمل بر ضدیت و مبارزه‌ی فرهنگی با حکومت جدید نمود، و به شدت او را[177] شکنجه کرد، اما منصور بعداً از کرده‌ی خود پشیمان شد، و در اثنای سفر حج که به مدینه[178] آمده بود امام مالک را به منزل خود دعوت کرد، و ضمن ابراز اخلاص و ارادت، به او پیشنهاد نمود، که اگر موافقت کند، با نسخه‌برداری‌های بی‌شمار از موطا و انتشار آنها در جهان[179] اسلام، موطا را کتاب تمام جهان اسلام معرفی می‌کند، و تمام محافل علمی جهان اسلام به تعلیم و تعلم و عمل به آن مؤظف[180] شوند، اما امام مالک این پیشنهاد منصور را به هیچ‌وجه قبول نکرد[181]، و به او توصیه کرد بگذار مردم در انتخاب خویش آزاد باشند، و چیزی را قبول کنند که علمای شهرشان پسندیده‌اند. منصور به همراهانش گفت: «لعمری لوطاوعنی علی ذلک لأمرت به» اگر پیشنهادم را قبول می‌کرد، فوراً به اجرای آن دستور می‌دادم.

با اینکه امام مالک حکومت عباسیان را تأیید نمی‌کرد ولی عباسیان به خاطر موقعیت علمی و نفوذ روزافزون امام مالک در جوامع اسلامی، او را به غایت مورد احترام قرار می‌دهند و قدرتی را در اختیار او قرار داده بودند که شبیه فرماندار[182] مدینه، هر کسی را می‌خاست دستور می‌داد او را زندانی کنند یا او را بزنند.

امام مالک در صدور فتواها بسیار محتاط بود، و ابن قاسم[183] گفته است: امام مالک گفته است گاهی در پاسخ به جواب مسئله‌ای، نزدیک به ده سال[184] اندیشیده‌ام و هنوز پاسخ قانع‌کننده‌ای برای آن پیدا نکرده‌ام، و خیلی وقت‌ها برای پیدا کردن پاسخ سؤالی که به من مراجعت کرده بودند، تمام شب را بیدار می‌ماندم که پاسخ درست آن سؤال را پیدا می‌کردم.[185]

در حکومتی‌های بنی‌امیه تهاجم فرهنگ‌های بیگانه به حوزه‌ی تفکرات اسلامی آغاز شده و در دوران عباسیان به اوج خود رسیده بود، و علاوه بر گروه‌های خوارج و قدریه و مرجئه و معتزله گروه‌های راوندیه و وراقیه و حدیثه و غیره نیز ظاهر شده بودند، و سر و صدای جدال و کشمکش‌ها و قیل و قال‌ها و بگومگوها فضای بیشتر شهرها و آبادی‌ها را فراگرفته بود اما مدینه الرسول و شهر پیامبر خدا(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) در سکون و آرامشی کامل به سر می‌برد و در فضای آن شهر جز نغمه‌ی تلاوت آیه‌های کلام الله و نوای روایت احادیث رسول‌الله(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) چیز دیگری طنین‌انداز نبود، و هر گاه جسته و گریخته سخنی در رابطه با اعتقاد یکی از این گروه‌ها به میان[186] می‌آمد، امام مالک می‌گفت: «عمربن عبدالعزیزt[187] گفته است: «رسول‌الله(صلی الله‌ علیه‌ وسلم) در عصر خود، و فرمانروایانی بعد از او راه و روشی را متداول نموده‌اند که اتخاذ آن راه و روش، پیروی از کتاب خدا و تکمیل اطاعت خدا و تقویت دین خداست، برای هیچ کسی جایز نیست که بعد از آنها آن راه و روش را تبدیل کند یا در مخالف آنها برای پذیرفتن[188] بیندیشد، و هر کس از آن راه و روش‌ها هدایت جوید اوست که هدایت یافته است و هر کس آنها را کنار گذارد، راهی را پیش گرفته که راه مؤمنان نیست و خدا آن کس را به جایی می‌برد که آن کس دوست دارد، و او را به دوزخ می‌اندازد و جایگاه بسیار ابدی است.



«موطا»ی امام مالک
امام مالک در جهت تصویر آن شیوه از اصالت‌گرایی اسلامی، که عمربن عبدالعزیز هنگامی که حکمران مدینه الرسول بود کلیاتش را به شرح فوق بیان کرده بود، کتاب «موطا» را تألیف و تدوین نمود، به همین جهت کتاب موطا هر چند به عنوان یک کتاب حدیث از آن نام می‌برند، با این حال از مجموع روایت‌هایی که در آن کتاب آمده یعنی (1725)[189] روایت، تنها تعداد (828) روایت آن حدیث که (600) مسند و (228) مرسل می‌باشند و بقیه که (897)[190] روایت است حدیث نیستند بلکه (612) روایت آن موقوف و از سخنان اصحاب و (285) روایت آن از سخنان تابعین[191] است، و نشان می‌دهد که هدف امام مالک از تألیف کتاب موطا تنها یادداشت احادیث نبوده است، بلکه تصویر یک نظام اصالت‌گرای اسلامی بود که او از صمیم قلب به آن معتقد بود، و برپا شدن چنان نظامی را بنام «نظام عمرین»[192] همواره آرزو می‌کرده است.

توجه به جنبه‌های کمی و کیفی تدوین این کتاب و استماع و دریافت آن از طرف دانشمندان حجاز و مصر و عراق و اندلس و قیروان و شام و غیره و تأیید آن از جانب مشاهیر کارشناسان حدیث، ارزش واقعی این کتاب را به خوبی نشان می‌دهد:

1- احادیث کتاب موطا در مدت چهل سال جمع‌آوری شده است، زیرا اوزاعی گفته: «ما در مدت چهل روز کتاب موطا را بر امام مالک خواندیم و او گفت: «کتابی را که من آن را در مدت چهل[193] سال تألیف نموده‌ام، شما آن را در مدت فقط چهل روز استماع و دریافت نمودید، پس آنچه شما از آن کتاب فهمیدید نسبت به مفاهیم واقعی آن بسیار[194] کم است».

2- برای روایت و دریافت هر حدیثی از احادیث آن کتاب، نهایت دقت و احتیاط رعایت شده است و امام مالک همواره این گفته‌ی خود را[195] مدنظر داشته که می‌گفت: «توجه داشته باشید که دین را از چه کسی دریافت می‌کنید، من خودم[196] هفتاد نفر را دیده‌ام که در کنار این ستون‌ها (اشاره به ستون‌های مسجد پیامبر(صلی الله‌ علیه‌ وسلم)) می‌گفتند: (قال رسو‌ل‌الله(صلی الله‌ علیه‌ وسلم)[197] ـ پیامبر فرموده است) و من یک حدیث را از آنان نقل نکرد‌ه‌ام، با اینکه هر کدام از آنان را اگر امین بیت‌المال قرار می‌دادند نهایت[198] امانتداری از آنان مشاهده می‌شد (شاید از حافظه‌ی آنان نگران بوده باشد).

و همین دقت و احتیاط موجب گردید، که با اینکه پیش‌نویس موطا در آغاز امر شامل ده هزار[199] حدیث بود اما از آنجایی که به کرّات و مرّات در کیفیت روایت‌ها و روایت شده‌ها و راویان آنها تحقیق و تفحص بیشتری به عمل می‌آورد و مقداری از آن را حذف می‌کرد بالاخره آن مجموعه به یک دهم آن تقلیل[200] یافت، ولی همین پایین آمدن کمیت آن مجموعه کیفیتش را آنقدر بالا برد، که احادیث غیر «مُسنَد» آن نیز بر حسب روایات دیگر «مُسنَد» از آب درآمد، و وقتی امام مالک آن کتاب را بر علما و محدثین مدینه، عرضه نمود عموماً بر صحت احادیث آن تواطؤ[201] و اتفاق نمودند، و امام مالک خود گفته است: «به علت همین تواطؤ و اتفاق محدثین مدینه بر صحت احادیث کتابم آن را «موطا» نامیده‌ام.[202]

امام شافعی درباره‌ی موطا گفته است: «بعد از کلام[203] الله هیچ کتابی صحیح‌تر از کتاب مالک (موطا) بر روی زمین وجود ندارد.

اهمیت این کتاب موجب گردید که سیل عالمان بزرگوار از تمام نقاط جهان اسلام برای استماع احادیث آن از زبان امام مالک و روایت آن، به شهر مدینه «دارالسنه»[204] سرازیر شوند از جمله:

1- از شهر مکه امام شافعی، یحیی‌بن قرعه.

2- از شهر مدینه هفده شخصیت[205] علمی از جمله یحیی (پسر امام مالک) و فاطمه (دختر امام مالک) و معن‌بن عیسی و ابومصعب، و بکاربن عبدالله و مصعب‌بن عبدالله و ایوب بن صالح و عبدالله بن نافع و ... .

3- از کشور مصر ده شخصیت علمی[206] از جمله عبدالله بن وهب، عبدالله بن عبدالحکم و عبدالرحیم بن خالد و عبدالله بن یوسف و ... .

4- از کشور عراق بیست و هفت[207] شخصیت علمی از جمله عبدالرحمن بن مهدی و قبته بن سعید و محمدبن حسن شیبانی (یار ابوحنیفه) و اسحاق بن موسی موصلی و ... .

5- از اسپانیا (اندلس) سیزده شخصیت[208] علمی از جمله یحیی‌بن یحیی، و سعدبن عبدالحکم و شبطون بن عبدالله و ... .

6- از قیروان دو شخصیت علمی[209]، اسدبن فرات و خلف‌بن جریر.

7- از تونس دو شخصیت علمی[210] علی‌بن زیاد و عیسی بن شجره.

8- و از اهالی شام هفت[211] شخصیت علمی از جمله عبدالاعلی و عبدبن حبان و عتبه بن حماد (امام جامع) مروان محمد و یحیی‌بن صالح و ... .

و همان‌گونه که قبلاً گفتیم از خلفا، هادی و مهدی و هرون الرشید و امین و مأمون نیز کتاب موطا را در محضر امام مالک تعلم دیده‌اند.[212]

غالب شخصیت‌هایی که موطا را در محضر امام مالک تعلم دیده‌اند، از آن کتاب نسخه‌ای برای خود یادداشت نموده‌اند که نام چهارده نسخه از آنها به نام یادداشت کنندگانشان[213] در تاریخ حدیث ثبت شده است در نسخه‌ی «یحیی‌بن یحیی‌مصمودی[214] از معروفترین آنها است و در زمان ما هر گاه گفتند «موطا» مقصود همان نسخه‌ی یحیی‌بن یحیی‌ مصمودی[215] است و آن چهارده نسخه ظاهراً در تعداد روایت‌ها و متن آنها تفاوت چندانی با هم ندارند، و شاید در مقدار کمی از تعبیرات یا تقدیم و تأخیر روایت‌ها با هم تفاوت‌هایی داشته باشند.